گنجور

 
مشتاق اصفهانی

در طلبت ساز و برک راه ندارد

هرکه بچشم و دل اشگ و آه ندارد

کیستم آن طالب فنا که چراغم

غم زدم سرد صبح‌گاه ندارد

خوش بسیه بختیم که روز و شب من

منت پرتو ز مهر و ماه ندارد

چون دهم اقلیم فقر را بدو عالم

ملک چنین هیچ پادشاه ندارد

شاد بجرم محبتم که ثوابی

روز جزا قدر این گناه ندارد

راز غمت شد ز خویش فاش وگرنه

در دل ما کس بجز تو راه ندارد

ره بکه آرنداز درت دل و جانم

غیر تو این پشت و آن پناه ندارد

دولت مشتاق بس گدائی این در

کوششی از بهر مال و جاه ندارد

 
sunny dark_mode