گنجور

 
مشتاق اصفهانی

کی بود اینکه مدت فرقت یار بگذرد

صبح وصال دم زنداین شب تار بگذرد

موسم گل رسید و ما سر ز ملال زیر پر

آه اگر چنین بود حال و بهار بگذرد

شد دم مرگ و دردلم حسرت رویت آه اگر

بر سر من نیائی و کار ز کار بگذرد

رفتیم از کنار و شد وقت کز این دو چشم تر

دمبدمم دوجوی خون از دو کنار بگذرد

بلبل خسته را بگو باد خزان چو در رسد

عشوه گل بسر رود زحمت خار بگذرد

چون فن عشق کودگر یک فن و نگذرد اگر

عمر بکسب این هنر پس بچه کار بگذرد

حادثه زمانه را نیست تمیز نیک و بد

برق بلا بیک روش بر گل و خار بگذرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode