در طلبت ساز و برک راه ندارد
هرکه بچشم و دل اشگ و آه ندارد
کیستم آن طالب فنا که چراغم
غم زدم سرد صبحگاه ندارد
خوش بسیه بختیم که روز و شب من
منت پرتو ز مهر و ماه ندارد
چون دهم اقلیم فقر را بدو عالم
ملک چنین هیچ پادشاه ندارد
شاد بجرم محبتم که ثوابی
روز جزا قدر این گناه ندارد
راز غمت شد ز خویش فاش وگرنه
در دل ما کس بجز تو راه ندارد
ره بکه آرنداز درت دل و جانم
غیر تو این پشت و آن پناه ندارد
دولت مشتاق بس گدائی این در
کوششی از بهر مال و جاه ندارد