گنجور

 
مشتاق اصفهانی

خوبان سزد که پنجه بخونم فرو کنند

هرچند میکنند نکویان نکو کنند

مردم چو در خمار چه حاصل پس از وفات

خاک مرا از اینکه قدح یا سبو کنند

این رسم و راه حق‌طلبانست کاین گروه

پوشند چشم و گمشده را جستجو کنند

منت چرا ز بخیه کشم بهر چاک دل

کین چاک سینه نیست که او را رفو کنند

دیدن بسم ز دور گل آرزو بشاخ

کین گل نه آن گلست که چینند و بو کنند

دردل ز جوش حسرت الوان بحیرتم

می صدهزار رنگ نه در یک سبو کنند

دلها ز کوچه‌گردی زلفت دل مرا

جویند اگر گذار بهر تار مو کنند

دست از جهان بشوی که در کیش عشق نیست

مقبول طاعتی که نه با این وضو کنند

نازم بآب خورد قناعت که در خور است

این قطره را سراغ اگر جوبجو کنند

باز آی چند آتش رشگم به جان زنند

آن آبهای رفته که رجعت بجو کنند

عنقای قاف نیستیم گو کسم مپرس

گم گشته نیستم که مرا جستجو کنند