گنجور

 
محتشم کاشانی

گلبرگ نو دمیدهٔ محمد تقی که بود

پاکیزه طینت و ملکی خوی و پاکزاد

در باغ دهر نشو و نمائی نیافته

از تند باد حادثه ناگاه شد به باد

در چشمه سار چشم زند دیدهٔ پدر

صد جوی خون ز هجر گل روی خود گشاد

ای همنشین اگر طلبند از تو هم‌دمان

تاریخ آن لطیف گل گلشن مراد

بلبل صفت برآر ز دل نالهٔ حزین

وان گه بگوی رفت چو برگ گلی به باد