گنجور

 
محتشم کاشانی

زان آستان که قبلهٔ ارباب دولت است

محرومی من از عدم قابلیت است

چشمم ز عین بی‌بصری مانده بی‌نصیب

زان خاک در که سرمهٔ اهل بصیرت است

رویم که نیست بر کف پایش به صد نیاز

از انفعال بر سر زانوی خجلت است

دوشم که نیست غاشیه کش در رکاب تو

آزرده از گرانی بار مذلت است

دستم که نیست پیش تو بر سینه صبح و شام

کوته ز جیب عیش و گریبان راحت است

پایم ازین گنه که نه جاری به راه توست

مستوجب سلاسل قهر و سیاست است

گر دور چرخ مانعم از پای بوس توست

در روزگار باعث تاخیر صحبت است

بر من جفاست ورنه سلیمان عهد را

در انجمن نصیحت موری چه حاجت است

مِن بعد روی محتشم از هیچ رو مباد

دور از درت که گفته ارباب همت است

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حکیم نزاری

بر من چرا وساوس شیطان به قوت است

زیرا که عقل در رهر عشاق علت است

گر بر تو نیست ظاهر و روشن نمی شود

تعیین این مقاسمه از بدو فطرت است

گرچه عنایت از طرف اکتساب نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای پیر، خاک پای تو نور سعادت است

مقراض توبه تو چو لای شهادت است

هستی تو آن نظام که نون خطاب تو

محراب راست کرده برای عبادت است

دید آنکه طلعت تو و بیداریش نبود

[...]

سلمان ساوجی

چشم و چراغ شرع که ذات منورت

از پای تا به سر همه عین سعادت است

قاضی هفت کشور پیروزه رنگ را

از بندگی تو نظر استفادت است

فعل تو سال و مه همه خیرست و مردمی

[...]

ناصر بخارایی

بر خوان حسن تو نمی از ملاحت است

ما را از او نصیب نمک بر جراحت است

ساقی بیار راح که راحت دهد به روح

کز راح روح من همه از رنج راحت است

از تشنگی حلال نمی‌دانم از حرام

[...]

جامی

ساقی بیا و باده ده اکنون که فرصت است

مطرب بزن ترانه که فرصت غنیمت است

چشمم به روی شاهد و گوشم به بانگ چنگ

ای پندگو برو که نه جای نصیحت است

جان مرا ز مرهم راحت نشان مپرس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه