به صلح یار در هر انجمن میخواند اغیارم
فتد تا در نظرها کز نظر افتاده یارم
نخواهم عذر او صد لطف پنهان گر کند با من
که ترسم بس کند گر از یک گویم خبر دارم
به من چندان گناه از بدگمانی میکند نسبت
که منهم در گمان افتاده پندارم گنه کارم
به بزمش چو نروم تغییر در صحبت کند چندان
که گردد در زمان ببر و نشد زان بزم ناچارم
چو در خلوت روم سویش پی دریوزه کامی
زبان عرض حاجت بندد از تعظیم بسیارم
گرم آزرده بیند پرسد از اغیار حالم را
که آزاری در زان پرسش افزاید بر آزارم
نبینم محتشم تا سوی وی ز اکرام پی در پی
ز پشت پای خجلت دیده نگذارد که بردارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوع عشق و دلتنگی میپردازد. شاعر از مشکلات و دلنگرانیهای خود در رابطه با عشقش سخن میگوید. او احساس میکند که دیگران درباره عشق او قضاوت میکنند و این بدگمانی او را آزار میدهد. اگرچه او به خاطر عشقش عذرهایی را میپذیرد، اما از رفتارهای پیچیده و گاهی متناقض معشوقش رنج میبرد. شاعر نگران است که در بزمها نقشی داشته باشد، اما همیشه در این بزمها احساس ناامیدی و بیکسی میکند. همچنین، او بیان میکند که وقتی در خلوت تلاش میکند تا از عشقش چیزی بخواهد، نمیتواند به خوبی زبان به سخن بگشاید. در نهایت، شاعر از خجالت و عدم توانایی در ابراز احساساتش رنج میبرد و این موضوع بر شدت اندوهش میافزاید.
هوش مصنوعی: در هر جمعی به خاطر صلح و دوستی یارم، دیگران صحبتهایی میکنند و میخواهند توجهها را به خود جلب کنند، اما من که از نظر دیگران افتادهام، در واقع یارم در دل و ذهنم حضور دارد.
هوش مصنوعی: من عذرخواهی او را نمیپذیرم، حتی اگر پنهانی محبت زیادی به من کند. از این میترسم که اگر بخواهد، ممکن است به حدی برسد که از یک جملهام باخبر شود.
هوش مصنوعی: من به خاطر بدگمانی دیگران چندان گناهکار نمیشوم، اما خودم هم در این فکر هستم که شاید واقعاً مقصر هستم.
هوش مصنوعی: وقتی به مهمانیاش میروم، صحبتها آنقدر تغییر میکند که احساس میکنم دیگر در آنجا جایی ندارم و ناچار باید آنجا را ترک کنم.
هوش مصنوعی: وقتی در تنهایی به سوی او میروم، به خاطر احترام و ارادت زیادم، زبانم به درخواست و خواهش باز میشود.
هوش مصنوعی: اگر کسی از درد و رنج من آگاه باشد، بهتر است از دیگران احوال مرا نپرسد، چون این پرسش فقط بر ناراحتی و عذاب من اضافه میکند.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم محتشم را ببینم، چون به خاطر احترام و ارادت به او نمیتوانم از پشت سر او با خجالت رد شوم و چیزی بگویم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلا باز آی تا با تو غم دیرینه بگسارم
حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم
دلا گرمن به آسانی ترا روزی به چنگ آرم
چو جان دارم ترا زیرا که بی تو خوارم وزارم
دلا تا تو زمن دوری نه درخوابم نه بیدارم
[...]
بخواب مرگ خواهم شد مکن ای بخت بیدارم
که من دور از درش امشب زعمر خویش بیزارم
خلافست اینکه می گویند باشد آرزو در دل
مرا در دل بود بد خوی و چندین آرزو دارم
نه آخر عاشقان باری زخوبان رحمتی بینند
[...]
خر خمخانه را ناسور پیدا گشت و بیطارم
بنیش از سقبه آن ناسور در یکهفته بردارم
چو خر شاعر بود بیشک که بیطاری کند شاعر
چه داند آن خر شاعر که من شاعر نه بیطارم
ز تسعیر خر شاعر بسازم خمره مرهم
[...]
نصیحت میکنم دل را که دامن درکش از یارم
چو با دل بر نمیآیم به رنج دل سزاوارم
اگر معزولم از وصلش ندارم غم بحمدالله
که در دیوان هجرانش منم تنها که بر کارم
من از وی بر خورم گویی کس این هرگز نیندیشد
[...]
چو من عادت چنین دارم که غم را شادی انگارم
به بیماری چنان کآمد تو هم میدار تیمارم
به درد تازه هر ساعت مرا مشغول خود میکن
از این بیکار کم داری دمی بیکار مگذارم
به یک غم ابلهی باشد که از عشق تو بگریزم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.