محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

تا به سر منزل چشمم کنی ای سرو گذار

اشک من می‌کند این خانه به صد رنگ نگار

تنگ دل تا نشوی در دل تنگم زد و چشم

غرفه‌ها ساخته‌ام بهر تو از گوشه کنار

۳

گر کنی سیر کنان روی بصورت خانه

صورت چین کند از شرم تو رو بر دیوار

پاکش از دیدهٔ غیر و به دلم ساز مقام

که در او مردم بیگانه ندارند قرار

رشگ بر شاه نشین دل من دارد خلد

که در او حوروشی چون تو گرفتست قرار

۶

مطلع مهر شود کلبهٔ تاریکم اگر

از جمال تو بر او عکس فتد در شب تار

باد کاخ دل و جان منزل و کاشانهٔ تو

تا زمانی که ز آفاق نماند آثار

گر به تنگی ز دل تیره وثاق تو کنم

چشم نمناک که از غیر درو نیست غبار

۹

پا نه ای بت به سرا پردهٔ چشمم ز کرم

تا کنم بر قدمت صد در یک دانه نثار

محتشم کشته آنست که در کلبهٔ خود

شمع مجلس کندت ای مه خورشید عذار