تا به سر منزل چشمم کنی ای سرو گذار
اشک من میکند این خانه به صد رنگ نگار
تنگ دل تا نشوی در دل تنگم زد و چشم
غرفهها ساختهام بهر تو از گوشه کنار
۳
گر کنی سیر کنان روی بصورت خانه
صورت چین کند از شرم تو رو بر دیوار
پاکش از دیدهٔ غیر و به دلم ساز مقام
که در او مردم بیگانه ندارند قرار
رشگ بر شاه نشین دل من دارد خلد
که در او حوروشی چون تو گرفتست قرار
۶
مطلع مهر شود کلبهٔ تاریکم اگر
از جمال تو بر او عکس فتد در شب تار
باد کاخ دل و جان منزل و کاشانهٔ تو
تا زمانی که ز آفاق نماند آثار
گر به تنگی ز دل تیره وثاق تو کنم
چشم نمناک که از غیر درو نیست غبار
۹
پا نه ای بت به سرا پردهٔ چشمم ز کرم
تا کنم بر قدمت صد در یک دانه نثار
محتشم کشته آنست که در کلبهٔ خود
شمع مجلس کندت ای مه خورشید عذار