هر کسی چیزی به پای آن پسر می افکند
شاه ملک افسر گدای ملک سر میافکند
آفتاب از پرده پیش از صبح میآید برون
چون سحرگه باد از آن رخ پرده بر میافکند
سایه میافکند مرغی بر سر مجنون و من
وادی دارم که آنجا مرغ پر میافکند
چون گریزد از بلا عاشق که آن ابرو کمان
ناوک مژگان به دلها بیخبر میافکند
سایه از لطف تن پاکش نمیافتد به خاک
جامه چون آن نازنین پیکر ز بر میافکند
وه که هرچند آن مهم نزدیک میخواهد به لطف
بختم از بیطالعی ها دورتر میافکند
هرگه آن مه بر ذقن میافکند چوگان زلف
محتشم در پای او چون گوی سر میافکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گریه من آب در جوی سحر میافکند
ناله من شعله در جان اثر میافکند
آن لب حرف آفرین چون میشود گرم عتاب
آتش یاقوت پنداری شرر میافکند
گر تبسم این چنین بر لعل او زور آورد
[...]
بحر را چشم تر ما از نظر می افکند
کوه را بار غم از کمر می افکند
گر زبانم ریزه خوان شکوه شد از جا مرو
شعلهٔ عشقست گاهی هم شرر می افکند
وادی خونخوار عشق است اینکه در گام نخست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.