گرچه قرب درگهت حد من مهجور نیست
گر به لطفم گهگهی نزدیک خوانی دور نیست
شمع مجلس در شب وصل تو سوزد من ز هجر
چون نسوزم کاین سعادت یک شبم مقدور نیست
با تو نزدیکان نمیگویند درد دوریم
آری آری تندرستان را غم رنجور نیست
حور میگفتم تو را خواندی سگ کوی خودم
سهو کردم جان من این مردمی در حور نیست
این که میسازیم بر خوان غمت با تلخ و شور
جز گناه طالع ناساز و بخت شور نیست
موکبت را دل چو با خود میبرد ای آفتاب
تن چرا در سایهٔ آن رایت منصور نیست
محتشم را محتشم گردان به اکسیر نظر
کان گدا را چون گدایان سیم و زر منظور نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و پیچیده شاعر درباره عشق و دوری از معشوق میپردازد. شاعر از عشق خود سخن میگوید و اینکه هرچند به درگاه معشوق نزدیک نیست، اما امید دارد که با لطف او به وصالی دست یابد. او از درد دوری و هجران رنج میبرد و میداند که خوشبختیاش تنها در یک شب محدود است. همچنین، در این شعر به تفاوت بین شادیهای لحظهای و غمهای درازمدت اشاره شده و شاعر بین زیبایی عشق و تلخیهای آن توازن برقرار میکند. در نهایت، شاعر به اهمیت محبت و نظر به انسانها در زندگی اشاره میکند و تصریح میکند که ثروت و زیباییهای ظاهری در برابر محبت و عشق واقعی هیچ ارزشی ندارند.
هوش مصنوعی: هرچند که من به تو نزدیک نیستم و از درگاه تو دور افتادهام، اما اگر گهگاهی با لطف خود به من توجه کنی، این دوری به هیچ وجه شایسته نیست.
هوش مصنوعی: شمع مجلس به خاطر وصال تو میسوزد، اما من که در دوری تو در آتش میسوزم، چون این خوشبختی فقط برای یک شب نصیبم شده، چرا نباید بسوزم؟
هوش مصنوعی: با تو، نزدیکان از رنج دوری سخن نمیگویند. آری، افرادی که تندرست و سالم هستند، غمی از درد و رنجور بودن دیگران ندارند.
هوش مصنوعی: من به حوریان اشاره میکردم و به تو گفتم که تو مرا صدا کردی. اما به اشتباه گفتم. جان من، این مردم در حوریان هیچ جایگاهی ندارند.
هوش مصنوعی: ما وقتی در کنار غم تو نشستهایم و به تلخی و شور زندگی میپردازیم، تنها چیزی که به سرنوشت بد و بخت نامساعد ما افزوده میشود، گناه است و غیر از آن چیزی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: دل من تو را به همراه خود دارد، ای خورشید، پس چرا در سایهٔ آن علم و پرچم منصور قرار نداری؟
هوش مصنوعی: محتشم را با نگاه پرارزش خود محترم و بزرگوار کن، زیرا که حتی اگر گدا باشد، مانند دیگر گدایان، برای او طلا و نقره اهمیت ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای که بی خاک درت در دیده من نور نیست
گر مثل جان می رود، ترک توام مقدور نیست
روزی اندر کوی خودبینی قیامت خواسته
زانکه آه دردمندان کم ز نفخ صور نیست
رخ چه پوشی چون حدیث حسن تو پنهان نماند
[...]
عشق سطانیست کو را حاجت دستور نیست
طائران عشق را پرواز گه جز طور نیست
کس نمی بینم که مست عشق را پندی دهد
زانک کس در دور چشم مست او مستور نیست
دور شو کز شمع عشق آتش بنزدیکان رسد
[...]
گر بپرسی بندهٔ خود را، ز لطفت دور نیست
زانکه کس در بندگی چون بنده ات [مهجور] نیست
گر تو گویی در خداوندی بود غیر تو کس
یا چو من در بندگی و اخلاص این مقدور نیست
گر تو را بر حال زار من نظر نبود یقین
[...]
با تو است آن یار دائم وز تو یک دم دور نیست
گرچه تو مهجوری از او، وی ز تو مهجور نیست
دیده بگشا تا ببینی آفتاب روی او
کافتاب روی او از دیده ها مستور نیست
لیک رویش را بنور روی او دیدن توان
[...]
عاشقان در جمع با یارند و این بس دور نیست
پیش دوران طریقت این سخن مشهور نیست
رمز مستان معانی را نداند عقل دون
صیدبازان حقیقت در خور عصفور نیست
عشق مستست و بتیغ تیز میگوید سخن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.