گنجور

 
محیط قمی

نوبهار فرّخ آمد، نوبت بستان بود

نوبت بوستان و گاه سیر سروستان بود

ساحت گیتی عبیر آگین چو صحرای ختن

چون شمیم زلف جانان باد مشک افشان بود

هرطرف بینی نظر بر لاله و گل اوفتد

هرکجا پویی گذر بر سنبل و ریحان بود

گریه ی ابر بهاری باغ را خندان کند

ابر می گرید از آن رو بوستان خندان بود

بر دمید از خاک ساده لاله های رنگ رنگ

رشحه ی از کلک صنع ایزد سبحان بود

می رسد از درگه سلطان دین باد بهار

کز شمیم او عبیر آگین مشام جان بود

نیمه ی شعبان بود عیدالتجلی و الظهور

زان که میلاد سعیدش نیمه ی شعبان بود

شمس گردون ولایت، نور پاک ذوالجلال

کز فروغ وی منور، عالم امکان بود

شهسوار عرش خرگه، حاکم رد قبول

که آسمانش گوی آسا، در خم چوگان بود

چون خرد در جسم و جان در جسم و بینش در بصر

پسش چشم سر عیان وز چشم سر پنهان بود

گرچه مستغنی است از برهان وجود اقدسش

شاهد بودش، بقای عالم امکان بود

می نیارم مدحتش گفتن که در توصیف او

نطق الکن، عقل درمانده، خرد حیران بود

عجز من در وصف ذات او دلیل معرفت

دعوی عرفان ذاتش، شاهد نقصان بود

قائم آل محمد مهدی موعود، آنک

از نژاد عسکری و جانشین، آن بود

حجت پاینده ی حق، قائم آل رسول

آن که او را ماسوی الله، بنده ی فرمان بود

رشحه ای ز ابر عطایش، نعمت خوان وجود

پایه ای از قصر قدرش، گنبد گردان بود

عدل او میزان حق است و ولای او صراط

مهر او خلد برین و خشم وی نیران بود

می شود گاه قیام او قیامت آشکار

ایمنی آن را بود آن دم که با ایمان بود

بی رضای او ندارد طاعت جاوید، سود

با ولای او چه باک از کثرت عصیان بود

نیک بخت آن کس که در دیوان محشر چون «محیط»

مدح شاهنشاه دینش زینت دیوان بود