مه من هر که تو را ناظر و مایل نبود
هیچش از دیده و دل بهره و حاصل نبود
آدمیزاده نه از خیل بهائم باشد
حیوانی که به دیدار تو مایل نبود
هست چون حلقه ی گیسوی تو هر سلسله ی
تیره بخت آن که گرفتار سلاسل نبود
درگذر از تن خاکی که میان تو و یار
غیر این گرد برانگیخته حائل نبود
چون زخود دور شوی در بر جانانه رسی
حاجت قطع ره و طی منازل نبود
رهروی را که بود قائد توفیق، دلیل
جز سرکوی تواش مقصد و منزل نبود
برکنم دیده گرش غیر تو منظور بود
دل بر آتش فکنم گر به تو مایل نبود
نه همین غرقه ی احسان تو من باشم و بس
لطف عام تو که را که آفل و شامل نبود
دست می داد مرا کاش زجان خوبتری
زان که جان از پی تقدیم تو قابل نبود
هرکه شد غرقه ی دریای محبت، امید
که دگر باره کشد رخت به ساحل نبود
حل هر عقده ی مشکل ز ولی الله خواه
غیر او کافی و حلال مشاکل نبود
دست حق ضارب خندق که به یک ضربت او
طاعت جن و بشر جمله مقابل نبود
یا علی گرچه مرا عقده بسی در کار است
حل آن با مدد لطف تو مشکل نبود
روز محشر که دل کوه، بلرزد زنهیب
با تولای توام، دل متزلزل نبود
شاه پیوسته چه آگاه و کریم است «محیط»
بیم محرومی و ناکامی سائل نبود
ابلهی را که به سر شور پری رویان نیست
به جنون وصف کن ای خواجه که عاقل نبود
مقبلی را که به شمشیر تو گردد مقتول
دیتی خوبتر از دیدن قاتل نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.