ای چهر بر فروخته ات، لاله زار عمر
بازآ که بی رخ تو خزان شد بهار عمر
عمرت دراز باد که آمد طرب فزا
با یاد روی و موی تو لیل و نهار عمر
سرو و گلی نیامده چون عارض و قدت
در گلشن زمانه و در جویبار عمر
صبر و قرار عمر، تو بودی و بی تو رفت
از کف زمام طاقت و صبر و قرار عمر
هر دم که بی تو می گذرد دیده جای اشک
خون گریدا به حال من زار و کار عمر
آشفته تر زطره ی تو گشته حال من
آشفته تر زحالت من، روزگار عمر
تاری اگر زطره ی تو افتدم، به چنگ
آید به دولت تو به دست، اختیار عمر
هرکس که دید روز وداع تو واقف است
بر بی دلان چه می گذرد، از گذار عمر
هر دم که بی حضور عزیزان به سر رود
انصاف، خواندنش نتوان از شمار عمر
به گرفته دل غبار کدورت زهستیم
کو نیستی که شویَدم از دل غبار عمر
جز کشتگان دوست که جاوید زنده اند
جاوید بر نخورده کس از شاخسار عمر
غفلت نگر که پیک اجل در رسید و باز
دل بسته ای به دولت بی اعتبار عمر
فهم سخن اگر ننمایی، شگفت نیست
هوشت زسر ربوده می خوشگوار عمر
خواهی زخواب غفلت، بیدار شد ولی
صهبای مرگ بشکندت، چون خمار عمر
با رشته ی ولای بتولش، چو بستگی است
از هم گسسته می نشود، پودر و تار عمر
خورشید آسمان ولایت که پرتوی
ز انوار او است شمس وجود نهار عمر
هر تن که عاری است زتشریف مهر او
باشد دو روزه صحبت او ننگ و عار عمر
اوقات عمر صرف ثنایش کنم که هست
این شیوه مایه ی شرف و افتخار عمر
گر هیچ یادگار نباشد «محیط» را
این نغز گفته بس بودش یادگار عمر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و تاثیر محبوبی در زندگی شاعر است. شاعر به یاد چهره محبوبش از گذر عمر و مشکلاتی که بدون او دارد مینویسد. او میگوید که زندگی بدون حضور محبوبش همچون بهار بدون گل و خزان است و هر لحظه بیاو برایش سخت و آزاردهنده است. عشق به محبوب، منبع صبر و آرامش اوست و بدون او، دنیا برایش تیره و تار است. شاعر بر این نکته تأکید میکند که هیچ چیزی به اندازه یاد محبوبش ارزشمند نیست و در نهایت، زیباییهای زندگی را در سایه عشق به او میبیند.
هوش مصنوعی: ای کسی که زیباییات را به نمایش گذاشتهای، بازگرد به باغ زندگی که بدون حضور تو، بهار عمر به پاییز تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: امیدوارم عمرت طولانی باشد که با یاد چهره و موهایت، هر روز و شب پر از شادی و خوشی بگذرد.
هوش مصنوعی: هیچ چیز به زیبایی و زیباییات در این زمان و در جویبار عمر نمیرسد؛ نه سرو و نه گل.
هوش مصنوعی: در زندگی، صبر و آرامش من به تو وابسته بود و با رفتن تو، قدرت تحمل و آرامشم از دست رفت.
هوش مصنوعی: هر لحظهای که بدون تو سپری میشود، چشمانم به جای اشک، خون میریزند و حال و روزم بسیار غمانگیز است. عمرم هم به همین شکل در حال گذر است.
هوش مصنوعی: حال من از وضعیت تو به هم ریخته تر است و روزگار عمرم نیز از حالتی که دارم بدتر شده است.
هوش مصنوعی: اگر من از ذرات وجود تو بیفتم و دور شوم، ممکن است اختیار زندگیام به دست تو بیفتد.
هوش مصنوعی: هر کسی که شاهد جداییات باشد، میفهمد که بیدلها در چه حال و هوایی هستند و چه درد و رنجی از گذر زمان میکشند.
هوش مصنوعی: هر لحظه که دور از عزیزان بگذرد و انصاف در نظر نرود، نمیتوان سن عمر را برای آن لحظه شمرد.
هوش مصنوعی: دل من پر از غبار کدورت است و در این دنیای پر از چالشها، من نیز میخواهم رهایی یابم و از این غبار عمرم خلاص شوم.
هوش مصنوعی: جز افرادی که برای عشق و محبت به دوست جان دادهاند، هیچکس در شاخسار عمر به حیات جاودان نرسیده است.
هوش مصنوعی: مواظب باش که زمان مرگ به تو نزدیک شده و تو هنوز به زندگی بیارزشی که بر اساس عمر کوتاه خود ساختهای، دل بستهای.
هوش مصنوعی: اگر نتوانی سخن را درک کنی، جای تعجب نیست که دیگر عقل و هوش تو از تو دور شده باشد. زندگی را با شیرینی بگذران.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از خواب غفلت بیدار شوی، ممکن است این بیداری باعث شود که مرگ ناگهان تو را به خود بیاورد، همچنان که خمار عمر میتواند تو را تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: با محبت و ارادت به شخصیت مقدس بانو فاطمه (بتول)، احساس میشود که ارتباط و بندگی به او به قدری محکم و استوار است که هیچ چیز نمیتواند آن را از هم بگسلد، حتی اگر عمر و زندگی انسان به ذراتی کوچک تقسیم شود.
هوش مصنوعی: خورشید آسمان ولایت، که نوری از اوست، روشنیبخش زندگی و عمر انسانهاست.
هوش مصنوعی: هر کسی که از محبت و احترام او بیبهره باشد، دو روز صحبت با او به عنوان ننگ و عیب در زندگیاش به حساب میآید.
هوش مصنوعی: من زمان عمرم را صرف ستایش او میکنم، زیرا این کار باعث میشود که زندگیام پرارج و افتخار باشد.
هوش مصنوعی: اگر هیچ نشانهای از محیط باقی نماند، این جمله زیبا به عنوان یادگاری از عمر او کافی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خُرَّم از فروغِ رُخَت لاله زارِ عمر
بازآ که ریخت بی گُلِ رویت بهارِ عمر
از دیده گر سرشک چو باران چِکَد رواست
کاندر غمت چو برق بِشُد روزگارِ عمر
این یک دو دَم که مهلتِ دیدار ممکن است
[...]
از ره مرو به جلوه ناپایدار عمر
کز موجه سراب بود پود و تار عمر
فرصت نمی دهد که بشویم ز دیده خواب
از بس که تند می گذرد جویبار عمر
برگ سفر بساز که با دست رعشه دار
[...]
ای خرم از نوید قدومت بهار عمر
پژمرد در مفارقتت لالهزار عمر
این یک دو دم که دولت دیدار ممکن است
دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر
گیریم عمر خویش ز سر در زمان تو
[...]
غفل نبرده بهره ای از روزگار عمر
وقتی که فوت شد نبود در شمار عمر
با هیچ کس وفا نکند شاهد حیات
پیداست از دورنگی لیل و نهار عمر
هرگز ندیده است کس از سایه اش نشان
[...]
ای از خط تو سبز لب جویبار عمر
وز غنچۀ تو خرم و خندان بهار عمر
ای در محیط کون و مکان نقطۀ بسیط
رحمی که شد ز دائره بیرون مدار عمر
داغم من از فراغ تو از فرق تا قدم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.