گنجور

 
غروی اصفهانی

نقطۀ خال تو را من که چنان حیرانم

که چه پرگار در آن دائره سر گردانم

نکته ای یابم اگر زان خط خورشید نقط

حکمت آموز و نصیحت گر صد لقمانم

گر به سر چشمۀ نوشین دهانت برسم

چشمۀ خضر به یک جرعۀ او نستانم

به تجلای تو مدهوش و خرابم که مپرس

پور عمران بود آگه ز دل ویرانم

یوسف مصر ملاحت به زلیخا نکند

آنچه با من کند آن لعل نمک افشانم

از حدیث لب شیرین تو شوریست بسر

که اگر سر برود روی نمی گردانم

لیلی حسن تو را من نه چنان مجنونم

که بود باک ز زنجیر و غل و زندانم

لالۀ روی تو داغی بدل سوخته زد

که ز سر تا به قدم شمع صفت سوزانم

مفتقر شیفتۀ طرۀ آشفتۀ تست

تا بدانند که سر سلسلۀ رندانم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode