خوشست از دوست گر لطفست و گر قهر
به از شهد است از دست بتان زهر
عروس عشق را در سنت عشق
بود جان گرامی کمترین مهر
ز آشوب رخت ای یار سرمست
نمی بینم دلی فارغ در این شهر
ز دنیا رخت می بایست بستن
نشاید زندگی با فتنۀ دهر
غمت در باطن است اما خموشم
دریغا کاین خموشی بشکند ظهر
ز دریای دلم چون خون زند موج
به پیوندد سرشک دیده چون نهر
ثنا جوی توأم هر صبح و هر شام
دعاگوی توام فی السرّ و الجهر
مگو شد مفتقر بی بهره از دوست
غمش دارم که باشد بهترین بهر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و پیچیده شاعر نسبت به عشق و دوست میپردازد. او میگوید که چه دوستی باشد با لطف و چه با قهر، همیشه ارزشمند است. عروس عشق در سنت عشق، جایگاه خاصی دارد و محبت حتی کمترین مقدارش نیز گرامی است. شاعر از آشفتگی و درد درونی خود در شهر صحبت میکند و به این نتیجه میرسد که باید از دنیا دل بکند و از فتنههای آن دور شود. او غم درونی خود را پنهان نگهداشته اما در دلش مانند دریایی طوفانی است. عشق و دعا برای دوستش را هر روز تکرار میکند و در پایان، غم دوری از دوست را به عنوان بهترین غم میپندارد.
هوش مصنوعی: دوستی و محبت از طرف دوست، حتی اگر با قهر باشد، بهتر از هر چیزی است. در مقابل، زهر از دست معشوق، به هیچ وجه نمیتواند با این محبت قابل مقایسه باشد.
هوش مصنوعی: عشق مانند یک عروس زیباست و در چارچوب عشق، زندگی گرانبها و ارزشمند است و حتی کمترین محبت نیز اهمیت زیادی دارد.
هوش مصنوعی: ای یار شاداب من، به خاطر شلوغی و کاستی ارتباطی که از چهرهات حس میکنم، نمیتوانم در این شهر دل آرامی پیدا کنم.
هوش مصنوعی: باید از دنیا دل برید و جدا شد، زیرا زندگی در میان مشکلات و چالشهای زمانه ناپسند است.
هوش مصنوعی: غم تو در درونم احساس میشود، اما من ساکت هستم. افسوس که این سکوت ممکن است در میانسالیام بشکند و از بین برود.
هوش مصنوعی: موجهای عواطف من از اعماق دلم برخاستهاند و اشکهایم مانند نهر جاری شدهاند.
هوش مصنوعی: هر صبح و هر عصر به تو مدح و ستایش میگویم و در نهان و آشکار دعاگوی تو هستم.
هوش مصنوعی: نگو که انسان بیدوست و در فقر است، چرا که غم من برای او نیست، زیرا بهترین چیزها را او در دل دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز هر گونه که مردم بود در شهر
ز داد خویش دادش جمله را بهر
منادی را ندا فرمود در شهر
که وای آن کس که او بر کس کند قهر
ز صدق آن زن پاکیزه گوهر
گرفت آن مرد اعرابیش خواهر
سوم عثمان، دو صبح صدق را مهر
که گشت از مهر قرآن روشنش چهر
چو خورشیدِ نهان بنمایدت چهر
نماند نورِ ناهید و مه و مهر
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.