گنجور

 
غروی اصفهانی

خسته ای را که دگر طاقت و قوت نبود

گر تفقد نکنی شرط مروت نبود

پدر پیر فلک را نبود مهر و وفا

شفقت نیز مگر رسم ابوت نبود

با فراق تو قرینم ز چه اندر همه عمر

گر مرا با غم عشق تو اخوت نبود

دلبرا هر که در این در به غلامی شده پیر

گر شود رانده از این در ز فتوت نبود

کس به مقصد نرسد گر نکنی همراهی

قطع این مرحله با قدرت و قوت نبود

مفتقر در همۀ کون و مکان کوی امید

جز در صاحب دیوان نبوت نبود