خسته ای را که دگر طاقت و قوت نبود
گر تفقد نکنی شرط مروت نبود
پدر پیر فلک را نبود مهر و وفا
شفقت نیز مگر رسم ابوت نبود
با فراق تو قرینم ز چه اندر همه عمر
گر مرا با غم عشق تو اخوت نبود
دلبرا هر که در این در به غلامی شده پیر
گر شود رانده از این در ز فتوت نبود
کس به مقصد نرسد گر نکنی همراهی
قطع این مرحله با قدرت و قوت نبود
مفتقر در همۀ کون و مکان کوی امید
جز در صاحب دیوان نبوت نبود