دمی با تو بودن که جان جهانی
بود خوشتر از یک جهان زندگانی
بکن جلوه ای شاهد عالم آرا
که چون شمع دارم سر سرفشانی
ز طور تو هیهات اگر پا بگیرم
نیندیشم از پاسخ «لن ترانی»
چه پروانه پروا ندارم ز آتش
بود نیستی هستی جاودانی
تو ای خضر رهبر دلیل رهم شو
که زین وادی هولناکم رهانی
بسی دورم از شاهراه طریقت
ز کوی حقیقت ندیدم نشانی
چه باشد که افتاده ای را به همت
بسر حد اقلیم عزت رسانی
خرابم کن از بادۀ عشق چندان
که آسوده گردم ز دنیای فانی
دل مفتقر در هوای تو خون شد
بیا تا که باقی بود نیمه جانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و وابستگی عمیق به محبوب است. شاعر لحظاتی که در کنار محبوب میگذارند را ارزشمندتر از تمام زندگی میداند و از فکر به عواقب عشق بیپروا است. او از محبوب میخواهد که به راهنماییاش بپردازد و او را از بلایای دنیا نجات دهد. شاعر همچنین احساس دوری از حقیقت و مسیر درست را بیان میکند و آرزو دارد که با عشق، روحش را از بار دنیا آزاد کند. حسرت و اشتیاق او به محبوب، در نهایت به دعوت برای وصال منجر میشود.
هوش مصنوعی: لحظهای که در کنار تو بودم، ارزشش بیشتر از زندگی در یک جهان بزرگ است.
هوش مصنوعی: ظاهر خود را به طرز زیبایی به نمایش بگذار، زیرا من مانند شمعی هستم که در برابر نور تو، سر از خود فروهی میبرد.
هوش مصنوعی: هرگز از کوه تو فاصله نمیگیرم و به پیامد آن فکر نمیکنم که هرگز تو را نخواهم دید.
هوش مصنوعی: من بیپروا مانند پروانهای هستم که از آتش نمیترسد، زیرا نبود من در واقع وجودی جاودانه است.
هوش مصنوعی: ای خضر، که راهنما و مرشد من هستی، مرا هدایت کن؛ زیرا در این مسیر وحشتناک نگران و آشفتهام و به کمک تو نیاز دارم.
هوش مصنوعی: من از مسیر درست و اصلی به شدت دور هستم و از محلی که حقیقت در آن قرار دارد، هیچ نشانهای ندیدم.
هوش مصنوعی: شاید بتوانی کسی را که در شرایط سخت و ناهنجاری قرار دارد، با تلاش و کوشش خود به مکان و موقعیتی با احترام و عزت برسانی.
هوش مصنوعی: مرا از مستی عشق آنقدر نابود کن که از این دنیای زودگذر راحت شوم.
هوش مصنوعی: دل نیازمند من به عشق تو سرشار از اندوه و غم شده است. بیا و سریعاً جلو بیایید پیش از اینکه فرصتی دیگر دست دهد و این زندگی نیمهجانم به پایان برسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی را چو من دوستگان می چه باید؟
که دل شاد دارد بهر دوستگانی
نه جز عیب چیزیست کان تو نداری
نه جز غیب چیزیست کان تو ندانی
ز دو چیز گیرند مر مملکت را
یکی پرنیانی یکی زعفرانی
یکی زر نام ملک بر نبشته
دگر آهن آب دادهٔ یمانی
که را بویهٔ وصلت ملک خیزد
[...]
از او بوی دزدیده کافور و عنبر
وز او گونه برده عقیق یمانی
بماند گل سرخ همواره تازه
اگر قطره ای زو به گل بر چکانی
عقیقی شرابی که در آبگینه
[...]
شه مشرق و شاه زابلستانی
خداوند اقران و صاحبقرانی
بدولت یمینی بملت امینی
مر این هر دو را اصل یمن و امانی
تو محمود نامی و محمود کاری
[...]
یکی گوهری چون گل بوستانی
نه زر وبه دیدار چون زرکانی
به کوه اندرون مانده دیرگاهی
به سنگ اندرون زاده باستانی
گهی لعل چون باده ارغوانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.