گنجور

 
غروی اصفهانی

ای شاهد عالم‌سوز در حسن و دلارایی

وی شمع جهان‌افروز در جلوه و زیبایی

حسن تو تجلی کرد در طور دل عشاق

چون سینهٔ سینا شد هر سرّ سویدایی

عشق رخ تو آتش در خرمن هستی زد

شد هر شررش شوری در هر سر و سودایی

مرغان چمن هر یک در نغمه به یاد تو

بلبل به غزل‌خوانی طوطی به شکرخایی

ما سوختۀ هجریم افروختۀ هجریم

آموختهٔ هجریم با صبر و شکیبایی

دلدادۀ روی تو آشفتۀ موی تو

سرگشتهٔ کوی تو چون واله و شیدایی

ای خاک درت برتر ز آیینهٔ اسکندر

اقلیم ملاحت را امروزه تو دارایی

ای سرو قدت رعنا اندر چمن خوبی

خوبان همه در معنی اسم و تو مسمایی

از مفتقر دل‌ریش کاری نرود از پیش

جز آنکه به لطف خویش این عقده تو بگشایی