گر زمهر بتی دل به قصد کین من است
سپاه فتنه دگر باره در کمین من است
دلا بگو دگر این گرد راه جلوه کیست
که همچو نور فروزنده در جبین من است
به شرع عشق مسلمان نیم،تف دوزخ
اگر نه عاریت از آه آتشین من است
غمی که شادی عالم بدو خراج دهد
سریر سلطنتش خاطر حزین من است
رهین آه خودم کز فروغ شعله او
هزار دوزخ افروخته رهین من است
کنون به دست تو باری زمام دل دادم
اگر چه خون به دل عقل پیش بین من است
مرا به داغ غلامی نشانه کن هر چند
که داغ تو نه به اندازه جبین من است
تو از نصیحت من رنج خود مده اشراق
که در حقه دانش در آستین من است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فتادگی چو نگین، نقش دلنشین من است
شکستگی چو رقم صفحهٔ جبین من است
نمی رود ز دلم لذت فراموشی
همیشه حرف الف درس اولین من است
در آن جهان که خزان و بهار را ره نیست
[...]
شب جدایی تو روز واپسین من است
که نالهٔ هم نفس و گریه هم نشین من است
میان گبر و مسلمان از آن سرافرازم
که زلف و روی تو آیات کفر و دین من است
به عرصهای که درآیند خیل سوختگان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.