گنجور

 
میرداماد

چنین که شور تو در ساخت دماغ من است

ز شغل درد تو کی مرگ هم فراغ من است

مگو که شعله آهم نسوزد انجم را

که بر جبین مه اینک نشان داغ من است

رساند خواهی اگر جرعه ای به ما باری

کنون که آتش سوزنده در سراغ من است

خیال را دل و اندیشه را جگر سوزد

ازین شراب که در ساغر دماغ من است

به جای برگ کنون شعله بر دهد اشراق

از آن درخت که نشوش ز فرع باغ من است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

بهشت یک ورق از لاله زار دماغ من است

بهار برگ خزان دیده ای ز باغ من است

ز درد و داغ، بهاری است عشق شورانگیز

که سنبلش ز پریشانی دماغ من است

اگر به شیشه گردون کنند، می شکند

[...]

قدسی مشهدی

منم که خون جگر، لاله‌زار باغ من است

جراحتی که ز مرهم فزوده داغ من است

به دست عشق چنان کرده‌ام پی خود گم

که گم شود پی آن کس که در سراغ من است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه