گنجور

 
سعیدا

فتادگی چو نگین، نقش دلنشین من است

شکستگی چو رقم صفحهٔ جبین من است

نمی رود ز دلم لذت فراموشی

همیشه حرف الف درس اولین من است

در آن جهان که خزان و بهار را ره نیست

بهشت، یک چمن ساحت زمین من است

ز بسکه دست ندامت به یکدگر زده ام

غبار دور زمان گرد آستین من است

ز دست خویش سعیدا کجا گریز کنم

همیشه نقش قدم در پی کمین من است