گنجور

 
میرداماد

بی غم عشق تو جان با هستی من دشمن است

هرکه با جان هم وثاقی کرد با تن دشمن است

ای که گفتی تیر باران است از او جوشن بپوش

دوست چون تیر افکندبر دوست جوشن دشمن است

بر جهانی می نیارستم گشودن چشم از آنک

خانه تاریک دل با نور روزن دشمن است

پیش چشمم بتگه دیر آید اکنون کالبد

آری آنکو بت شکن شد با برهمن دشمن است

ریزه الماس با زخم آنچنان دشمن مباد

کز فراقت خواب خوش بر دیده من دشمن است

نکته بین اشراق کز اطوار بخت واژگون

دوست با ما راست پنداری چو دشمن دشمن است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عرفی

گو ز من دل جمع دار آن کس که با من دشمن است

هر که خود را دوست می دارد به دشمن دشمن است

در حصار عافیت بی ذوق را آرام نیست

آن که ذوق فتنه یابد به آهن دشمن است

گوش معزول است در خلوتگه ارباب راز

[...]

صائب تبریزی

با حجاب جسم خاکی جان روشن دشمن است

مغز چون گردید کامل پوست بر تن دشمن است

بر تو تلخ از تن پرستی شد ره باریک مرگ

رشته فربه به چشم تنگ سوزن دشمن است

ما درین ظلمت سرا از دل سیاهی مانده ایم

[...]

ابوالحسن فراهانی

من سیه‌بختم نه تنها چرخ با من دشمن است

تا تو را دیدم مرا هر موی بر تن دشمن است

آخر از بدگویی دشمن مرا خون ریختی

خود غلط بود این که می‌گفتن دشمن است

رشک دارد دشمنم با دشمنان خود به کین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه