ز بس که شوق مرا برقرار نگذارد
نشستهام به سر راه یار نگذارد
چنان ز من گذرد سرگران، که طعنه غیر
مرا به رهگذر انتظار نگذارد
به بزم یار ز اندیشه عتاب، مرا
خیال شکوهٔ بیاختیار نگذارد
هجوم شوق من از حد گذشت و میترسم
که پای عهد ترا استوار نگذارد
ز گرامیاش غرضی غیر ازین نمییابم
که خجلتم به سر رهگذار نگذارد
نهان گذشتن آن پرفریب، میلی را
به هیچ رهگذر امیّدوار نگذارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو دل به وصل دهم جوریار نگذارد
چو یار رحم کند روزگار نگذارد
کنار من فلک از گریه زان کند جیحون
که آرزوی دلم در کنار نگذارد
تو غنچه لب چو شکفتی ز دست من رفتی
[...]
قدم به چشم من خاکسار نگذارد
ز ناز پا به زمین آن نگار نگذارد
ز دشمنی بمنت، روزگار نگذارد
که ظلم گلچین، گل را بخار نگذارد
تو ساده لوحی و، اغیار در کمین که تو را
کنند رام، مگر روزگار نگذارد
به اختیار، دل از وی چگونه برگیرم؟!
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.