باز تیر مژه بر جان بلاکش زد و رفت
همچو برق آمد و در خرمنم آتش زد و رفت
باز سر در پی دیوانه سواری دارم
که ره قافله عقل، پری وش زد و رفت
دادخواهانه دویدم که عنانش گیرم
در عتاب آمد و مهمیز بر ابرش زد و رفت
زلف او با همه آشفتگی آمد به دلم
طعنه تفرقه بر جان مشوش زد و رفت
میلی آمد به خود از مستی شب، وقت صبوح
بار دیگر دو سه جام می بی غش زد و رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.