گنجور

 
میلی

در کعبتین عشق تو نقش مراد نیست

وز ششدر غم تو امید گشاد نیست

در دشت شوق بس که به سر بردم، آن چنان

گم گشت نام من که مرا هم به یاد نیست

دادیم جان و دل ز خم زلف او نرست

مردیم و کار بسته ما را گشاد نیست

از بس که نم گرفت زمین زآب دیده‌ام

در وادی بلا اثر از گردباد نیست

میلی به نامرادی عشق تو جان سپرد

گویا به باغ عشق، نهال مراد نیست