گنجور

 
صائب تبریزی

در چار باغ دهر نسیم مراد نیست

از ششدر جهات، امید گشاد نیست

در راه ابر، تخم تمنا نکشته ام

کشت مرا ملاحظه از برق و باد نیست

آسودگی ز عمر سبکرو طمع مدار

بر گردباد و سایه او اعتماد نیست

آن را که جذب عشق برون آرد از وطن

چون ماه مصر در گرو خیرباد نیست

در مکتبی که ساده دلان مشق می کنند

رخسار صفحه نقش پذیر مداد نیست

در عهد شیب، شکوه نسیان چرا کنم؟

کم نعمتی است این که جوانی به یاد نیست؟

صائب تلاش صحبت پروانه می کند

بیتابی چراغ ز سیلی باد نیست

 
 
 
اهلی شیرازی

کار از دهان او همه دم بر مراد نیست

بر هیچ اعتبار و بهیچ اعتماد نیست

بازآ که غنچه وار دل تنگ بسته است

غیر از نسیم وصل تو هیچش گشاد نیست

جان حزین من که کسی یاد او نکرد

[...]

وحشی بافقی

وصلم میسر است ولی بر مراد نیست

بر دل نهم چه تهمت شادی که شاد نیست

غم می‌فروخت لیک به اندازه میفرست

یک دل درون سینه ما خود زیاد نیست

جایی هنوز نیست به ذوق دیار عشق

[...]

میلی

در کعبتین عشق تو نقش مراد نیست

وز ششدر غم تو امید گشاد نیست

در دشت شوق بس که به سر بردم، آن چنان

گم گشت نام من که مرا هم به یاد نیست

دادیم جان و دل ز خم زلف او نرست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه