گنجور

 
میلی

ای قاصد فرخنده، ز اغیار نهانی

خود را چه شود گر بر دلدار رسانی

من خود ز جنون هیچ ندانم که چه گویم

نظاره کن این حال و بگو آنچه دانی

هرچند که شوق از حد تقریر برون است

زنهار که تقصیر مکن آنچه توانی

گویی که فلان غمزده می‌گفت که بی‌تو

جان دادم و دارم ز تو صد دل نگرانی

صد نامه، گرفتم که نیرزد به جوابی

کم زانکه شوی رنجه به یک عذر زبانی؟

ای شاخ گل تازه، ز دلبستگی من

نورسته نهال تو بسی داشت گرانی

نابودن میلی سبب خرمی توست

من بی‌تو اگر دیر نمانم، تو بمانی