گنجور

 
میلی

چون نظر در خواب بر خورشید رخسارش کنم

هر دم از تاب نگاه گرم، بیدارش کنم

او به رغم من نمی‌آید برون، وز اضطراب

هر زمان از انتظار خود خبردارش کنم

آفتاب شوق را چون از وصال آید زوال

گرمتر در آشناییهای اغیارش کنم

طفل من محجوب و من بدنام و خلقی طعنه‌زن

سادگی بنگر که می‌خواهم به خود یارش کنم

آنکه بدمستی به میلی کرد و می با غیر خورد

جای آن دارد اگر صد طعنه در کارش کنم