گنجور

 
میلی

به غضب تلخ مکن عیش من مسکین را

سخن تلخ میاموز، لب شیرین را

بر زبان آر گناهی که نداریم و به ما

کینه اندوز مکن خاطر مهر آیین را

خون ما بر تو حلال است، بکش تیغ و بریز

باری از کینه تهی ساز دل پرکین را

دل ز دستم صنمی برد و چنین در پی او

که منم، بر سر دل می نهم آخر دین را

هیچ از خانه دل می ننهد پای برون

طفل شوخی ز که آموخته این تمکین را؟

خشم و بیداد ترا لطف نهان نام کنم

به فریب از تو کنم شاد، دل غمگین را

شاید این طرفه غزل واسطه گردد میلی

که به خاطر گذری شاه جمال الدین را