گنجور

 
میلی

دمی عاشق ندید او را، وگر دید

به صد درد دل و خون جگر دید

دل از یک جرعه وصل تو عمری

خمار غم کشید و دردسر دید

خدنگش را دلم تا رهگذر شد

هزار آسودگی زان رهگذر دید

دلم راسر به صحرا داد یکسر

که زخم صید خود را کارگر دید

رقیب او را سگ دنباله‌رو بود

ز یک تیر تغافل، باز گردید

دلم در بزم او تا با خبر شد

مرا بیهوش و خود را بی‌خبر دید

دلا از دلبران قطع نظر کن

که میلی هرچه دید از یک نظر دید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode