زلف پر چین پی صیدم چو پراکنده کند
دانه دام بلا، خال فریبنده کند
میرم از شوق و به سوی تو نیایم، که مباد
بیخودیهای دلم پیش تو شرمنده کند
همچو شمعی که بود در کف طفلی، شب وصل
هر زمانم کشد و هر نفسم زنده کند
باز یارب چه خیال است جفاجوی مرا
که بسی مردمی از چشم فریبنده کند
چون صراحی، شب غم، چاشنی گریه تلخ
هرکه دریافت، کجا یاد شکرخنده کند
همچو میلی شدهام بنده صیاد وشی
که صد آزاده، به یک چشم زدن، بنده کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.