گنجور

 
میلی

چو سرو قد تو از می به پیچ و تاب درآید

چو باد سرد مرا دل به اضطراب درآید

درآ به عزم صبوحی چو آفتاب صباحی

که بخت ناشده بیدار من، ز خواب درآید

چو با خیال تو شبها به گفت‌وگوی در آیم

ز درد دل نگذارم که در جواب درآید

بر آن سرم که زبان گر به پرسشم بگشاید

کنم ازو گله چندان‌که در عتاب درآید

فغان ازانکه کند عزم کلبه من و بر در

کسی ببیند و نتواند از حجاب درآید

چو غنچه، پردگیی کز حجاب رو ننمودی

کنون چو شمع به هر مجلسی خراب درآید

خدنگ او ننهد پا به منزل دل میلی

کسی ز بهر چه در منزل خراب درآید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode