گنجور

 
میلی

زلفت زبان طعنه به بخت نگون کشید

آهوی عقل را به کمند جنون کشید

نزدیک شد که مهر سرایت کند درو

چون می ز بس که خون دل گرمخون کشید

می با تو غیر خورد و ز بخت زبون مرا

از بزم وصل، شحنهٔ غیرت برون کشید

صد مرغ دل تپید ز پا بستگی به خاک

صیاد غمزهٔ تو چو دام فسون کشید

وقت نصیحت خرد آن مست در رسید

پندش ز یک نظاره به حرف جنون کشید

میلی به بزم رشک، علی‌رغم مدعی

خونابهٔ ستم چو می لاله‌گون کشید