زلفت زبان طعنه به بخت نگون کشید
آهوی عقل را به کمند جنون کشید
نزدیک شد که مهر سرایت کند درو
چون می ز بس که خون دل گرمخون کشید
می با تو غیر خورد و ز بخت زبون مرا
از بزم وصل، شحنهٔ غیرت برون کشید
صد مرغ دل تپید ز پا بستگی به خاک
صیاد غمزهٔ تو چو دام فسون کشید
وقت نصیحت خرد آن مست در رسید
پندش ز یک نظاره به حرف جنون کشید
میلی به بزم رشک، علیرغم مدعی
خونابهٔ ستم چو می لالهگون کشید