گنجور

 
میلی

غمکدهٔ چشم را، دیدهٔ گریان شکست

سست‌بنا‌خانه‌ام، از نم توفان شکست

در دم افغان مرا، خوی تو آمد به یاد

در دل آزرده‌ام، ناوک افغان شکست

سینهٔآزرده‌ام، بس که ز افغان پر است

نخل خدنگ ترا، غنچهٔ پیکان شکست

شد به ره آرزو، پای سلامت فگار

بس که ز سنگ بتان، شیشهٔ ایمان شکست

آنکه به باغ کرم، کی به دل خصم هم

خار تمنّا ازان گلبن احسان شکست

ژاله‌فشان ، ابر زد با کف تو لاف جود

برق زدش بر دهان، کش همه دندان شکست

کوه وقارش فکند سایه چو بر آسمان

گشت دو تا پشت قوس، کفّهٔ میزان شکست

ابر وقار ترا، سایه چو لنگر فکند

دُرج گهر چون حباب، در دل عمّان شکست

کاسته گردد چو بدر، بی‌سر و پا چون سپهر

هرکه به خوانت نمک خورد و نمکدان شکست

 
 
 
سلمان ساوجی

گفت: لبش نکته‌ای، لعل بدخشان شکست

زد دهنش خنده‌ای، پسته خندان شکست

باز به چوگان زلف، آمد و میدان بتاخت

گوی دلم را که شد، پاره و چوگان شکست

کی به رخ او سد، با همه تاب آفتاب

[...]

عرفی

وای که مستانه یار، جعد پریشان شکست

ساغر لب ریز کفر بر سر ایمان شکست

چون گل رخسار او، زآتش می برفروخت

شمع شبستان گداخت، رنگ گلستان شکست

چون به ازل حسن دوست، خون ملاحت کشید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه