ای قافلهسالار، غمت راه عدم را
وی سلسله جنبان خم زلف تو ستم را
افسونگر عشق تو ندانم به چه حکمت
سرمایهٔ آسودهدلی کرده الم را
هرگه گذری از در بتخانه خرامان
در پرده برد برهمن از شرم، صنم را
بر صومعه بگذشتی و صد عابد و زاهد
بستند در زهد و شکستند قسم را
دل غرّه به تقوی و صلاح است، ولی عشق
بر هم زده بسیار چنین خیل و حشم را
بر من که سگ کوی توام، تیز مکن تیغ
کشتن ز مروّت نبود صید حرم را
ای دل مکش از بهر خوشی منّت شادی
خوش باش که دریافتهام لذّت غم را
گر شهر وجود است به ما دلشدگان تنگ
از ما نگرفتهست کسی ملک عدم را
بدخواه که در بند شکست دل ما شد
بر سنگ زد از بدگهری ساغر جم را
نالیدن ازو نیست نکو، لیک چه سازم
درد دل بسیار وشکیبایی کم را
افغان که چو مورم کند از حادثه پامال
غم یک سر مو نیست سلیمان دُوم را
بهروز که از رشک بساط طرب او
صد خار شکستهست به دل باغ ارم را
آن کعبهٔ حاجات که شد واجب و لازم
طوف دراو، خواه عرب، خواه عجم را
در مکتب دانایی او عقل نخستین
شاگرد صفت پیش نهد لوح و قلم را
در مجلس او، حرص گداپیشه که هرگز
از گرسنگی سیر ندیدهست شکم را
چون اهل جنان، پیش خود آماده ببیند
هرچند تصوّر کند الوان نعم را
ای آنکه درین باغ، سموم غضب تو
چون برگ خزان زرد کند رنگ بقم را
در پیروی قدر تو، افلاک ز انجم
بینند پر از آبلهٔ عجز، قدم را
از هم بگشایند سراپردهٔ افلاک
بالفرض اگر حکم کنی خیل خدم را
در پردهسرای فلک از نهی تو یابند
در پرده نهان ساخته ابکار نغم را
گر مژدهٔ لطف تو صبا در چمن آرد
بیند شنوا بر سر گل، گوش اصم را
پا بر سر افلاک چو انجم نهد از قدر
گر نام تو بر سکّه نگارند درم را
دست تو شود گاه رقم چون گهرافشان
عقد گهرناب کنی نال قلم را
سر بر نزند سهو و خطا از قلم تو
گویا که ... رقم را
عدل تو کزان کار جهان راست چو تیر است
بیرون برد از قوس مه یکشبه خم را
باصیقل شمشیر تو، روشنگر انصاف
از آینهٔ ظلم برد زنگ ظلم را
پنهان به درون از شرر رشک کف توست
از گوهر سیراب، هزار آبله یم را
از جود تو بیم است که در ذکر تشهّد
آری بَدلِ لا به زبان، حرف نعم را
گر هست بلند از کرم آوازهٔ هر نام
از نام تو آوازه بلند است کرم را
بر روی زمین گر فکند لطف تو سایه
هرگز نکشد هیچ گیا منّت نم را
در باغ نه آن برگ چنار است، که بسته
انصاف تو بر چوب ادب، دست ستم را
خصم تو که تلخ است برو شربت هستی
از آب بقا یافته خاصیّت سم را
زین گونه که خُلق تو مسیح دل خلق است
حاجت به اطبّا پس ازین نیست سقم را
چون مهر به یک دم همه آفاق بگیری
چون صبح دوم گر بکشی تیغ دو دم را
آن روز که در معرکهٔ رزم ز رفعت
آیینهٔ خورشید کنی ماه علم را
از گرد سم رخش سواران سپاهت
بدخواه به سر خاک کند بخت دژم را
امروز تویی پشت و پناه همه امّت
امّید فراوان به تو اصناف امم را
اندر گلهٔ خلق، چو یوسف چو شبانی(؟)
بینند چنین در گله از گرگ، غنم را
میلی به همین ختم نمای و به دعا کوش
یعنی ز مطالب به زبان آر، اهم را
چندانکه فلک را به زمین است تفوّق
چندانکه تقدّم به حدوث است قدم را
باشند ترا خلق دعاگوی و ملایک
در عرش به آمین بگمارند همم را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عشق و جایگاه آن در زندگی انسان میپردازد و به شکایت از مشکلات و دردهای ناشی از دوری و غم میپردازد. شاعر به قافله سالار عشق اشاره میکند و از زیبایی و ستم زلف محبوب سخن میگوید. او تفاوت بین عبادت و عشق را نشان میدهد و اشاره میکند که عشق بر تمام زهدها و تقویها برتری دارد. شاعر از غم لذت برده و در عین حال به ناتوانی انسانها در برابر مشکلات اشاره میکند. در نهایت، او امیدوار به رحمت و کرم الهی است و از خداوند میخواهد که در سختیها مددکار امت باشد. این شعر به نوعی دعوت به صبر و امید در دشواریها و تمجید از عشق و محبت الهی است.
هوش مصنوعی: ای رهبر کاروان، افسوس و غمت مرا به سوی نیستی میکشاند، در حالی که زیبایی خم زلف تو مرا به زنجیر کشیده است.
هوش مصنوعی: عشق تو چنان جذاب است که نمیدانم به چه دلیلی دل آرامم را به این شیفتگی مبتلا کردهای.
هوش مصنوعی: هر وقت که به طور دلپذیر و با ناز از در معبد بتان عبور کرد، پیکر زیبای بت تا از شرم در پرده بماند.
هوش مصنوعی: وقتی از کنار صومعه گذشتی، دیدی که جمعی از عابدان و زاهدان در حال عبادت هستند و با وجود تلاشهایشان، تصمیم خودشان را زیر پا گذاشتهاند.
هوش مصنوعی: دل خود را به تقوا و درستی مغرور کرده، اما عشق به شدت این گروه و جمعیت را به هم ریخته است.
هوش مصنوعی: بر من که مثل سگی در کوی تو هستم، تیغ کشتن را تیز نکن. از سر مروت نیست که به شکار حرم بپردازی.
هوش مصنوعی: ای دل، به خاطر خوشحالی من، غم و اندوه را رها کن و شاد باش؛ زیرا من لذت و زیبایی غم را درک کردهام.
هوش مصنوعی: اگر وجود واقعی وجود دارد، کسی از ما عاشقان هیچ چیزی از دنیای عدم (غیرexistence) را نگرفته است.
هوش مصنوعی: دشمن ما که قلبمان را شکست داده، با سنگ به جان جام میافتد و بدبختیهای خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: ناله کردن از او کار خوبی نیست، اما چه کنم که دل پر درد و صبوری کمی دارم.
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند مور مرا زیر پای غم بگذارد، هیچ ابزاری برای قدرت و سلطنت سلیمان (با تمام شکوه و جلالش) نخواهم داشت.
هوش مصنوعی: بهروز، به خاطر حسادت به شادی و نشاط او، دل باغ ارم پر از درد و رنج است و این شکافها و خارها در دل طبیعت نمایان است.
هوش مصنوعی: آن مکانی که نیازها در آن برآورده میشود و باید به دور آن چرخید، برای همه افراد، چه عرب و چه عجم، ضروری و لازم است.
هوش مصنوعی: در مکتب دانش او، عقل به عنوان اولین و مهمترین شاگرد، لوح و قلم را در پیش میآورد.
هوش مصنوعی: در محفل او، کسی که همیشه گرسنه بوده و هیچگاه سیر نشده، بیوقفه به فکر پر کردن شکم خود است.
هوش مصنوعی: وقتی کسی به یاد بهشت میافتد و هر چه نعمتهای آن را تصور کند، باید بداند که آن نعمتها در واقعیت وجود دارند و او باید خود را برای آنها آماده کند.
هوش مصنوعی: ای کسی که در این باغ، خشم و غضب تو مانند برگهای زرد پاییزی، رنگ و روی گلها را گرفته و پژمرده کرده است.
هوش مصنوعی: در اثر پیروی از ویژگیهای تو، ستارهها و آسمانها پر از نشانههای ناتوانی و ضعف هستند و این ضعف را در حرکت و قدمهای خود نشان میدهند.
هوش مصنوعی: اگر با فرمان تو پردهٔ آسمان کنار برود، خدم و حاضران اطراف تو همگی آماده و مهیا خواهند بود.
هوش مصنوعی: در آسمان، به خاطر نهی تو، در پردهای نهان، زیبا و تازهای به وجود آمده است که نغمههای دلنشین را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: اگر نسیم صبحگاهی خبر خوشی از لطف تو به چمن بیاورد، آن وقت کسی که نه میشنود، بر سر گل خواهد فهمید.
هوش مصنوعی: وقتی که پا بر سر آسمانها بگذاری و مانند ستارهها در مرتبهی بزرگی قرار گیری، اگر نام تو را بر سکهای بزنند، ارزش درم را نیز بالا میبرد.
هوش مصنوعی: زمانی که دست تو به مانند الماس میدرخشد، ناله قلم را خاموش کرده و زیور گرانبها را در انعامی زیبا قرار میدهی.
هوش مصنوعی: اگر قلم تو از اشتباه و خطا به دور باشد، به نظر میرسد که نوشتهات بینقص و دقیق خواهد بود.
هوش مصنوعی: عدل تو که نظم و ترتیب جهان را برقرار میکند، مانند تیری است که به یکباره از چله کمان خارج میشود و در یک لحظه، خم را رها میکند.
هوش مصنوعی: با تیز کردن شمشیر تو، انصاف را نشان میدهد و زنگار ظلم را از آینهٔ آن میزداید.
هوش مصنوعی: خود را به آرامی از آتش حسادت و کینه پنهان کردهام، چراکه در دل سنگ، هزاران زخم وجود دارد که ناشی از زیور و زیباییات است.
هوش مصنوعی: به خاطر سخاوت تو، نگرانم که در هنگام گفتن شهادت، به جای "نه" (لا) بر زبانم "بله" (نعم) بیاید.
هوش مصنوعی: اگرچه آوازه هر چیزی به خاطر لطف و مهربانی آن چیز بلند است، اما نام تو از همه آنها بلندتر و مشهورتر است.
هوش مصنوعی: اگر لطف تو بر زمین سایه افکند، هیچ گیاهی هرگز به باران نیازی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: در باغ، این برگ چنار نیست که نشاندهنده انصاف تو باشد، بلکه به خاطر میلهای که به ادب وصل شده، ظلم را به عقب رانده است.
هوش مصنوعی: دشمن تو با تلخیاش، باید برود و از شربت زندگی که از آب جاودان بهدست آمده بهرهبرداری کند، چون خاصیت سم را دارد.
هوش مصنوعی: با این ویژگی که تو داری و قلب انسانها را شفا میدهی، دیگر نیازی به پزشکان نیست که به درمان بیماری بپردازند.
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید در یک لحظه همه جا را فرا میگیرد، اگر صبح دوباره بیدار شوی و شمشیر دو لبه را به کار بگیری، چه خواهد شد؟
هوش مصنوعی: آن روزی که در میدان جنگ به قدری بلند شوی که مانند خورشید درخشان باشی و علم را مانند ماه روشن کنی.
هوش مصنوعی: بخشی از زمین که سمهای اسبهای سربازان دشمن بر آن فرود میآید، به خاطر بدخواهی آنان باعث میشود که بخت نیک سرزمین تو را تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: امروز تو منبع امید و پشتیبانی برای تمام مردم هستی و به تو به عنوان منجی اقوام مختلف نگاه میشود.
هوش مصنوعی: در میان مردم، اگر کسی مانند یوسف در نقش یک چوپان دیده شود، میتوان انتظار داشت که گوسفندها از گرگها در امان باشند و در آرامش زندگی کنند.
هوش مصنوعی: به همین جا بسنده کن و دعا کن، یعنی از مطالب فقط مهمترین را بیان کن.
هوش مصنوعی: به اندازهای که دنیای بالایی (فلک) بر زمین برتری دارد، به همین اندازه هم برتری برآمدن نسبت به قدمت وجود دارد.
هوش مصنوعی: مردم برای تو دعا و درخواست خیر خواهند کرد و فرشتگان در آسمان بر دعایشان آمین خواهند گفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امروز نشاطی است فره فضل و کرم را
و امروز وفاقیست عجب تیغ و قلم را
زیرا که در او بر شرف گوهر آدم
تقدیر همی وقف کند عرض حشم را
منصور سعید آنکه به انعام و به افضال
[...]
ای قاعدهٔ تازه ز دست تو کرم را
وی مرتبهٔ نو ز بنان تو قلم را
از سحر بنان تو وز اعجاز کف تست
گر کار گذاریست قلم را و کرم را
تقدیم تو جاییست که از پس روی آن
[...]
ای بر گل روی تو حسد باغ ارم را
بت کیست که سجده نکند چون تو صنم را
خورشید نهد غاشیه حکم تو بر دوش
در موکب حسنت مه استاره حشم را
در جیب چمن باد صبا مشک فشاند
[...]
دوش از در میخانه بدیدیم حرم را
می نوش و ببین قسمت میدان کرم را
فرمان خرد بر دل هشیار نویسند
حکمی نبود بر سر دیوان قلم را
ای مست گر افتی به سر تربت شاهان
[...]
چون بادگری سر نکند راه عدم را
داد است بگوئید عرب را و عجم را
بگرفته همه اهل جهان را غم راحت
یا رب که نگیرند ز ما راحت غم را
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.