گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مسعود سعد سلمان

ای به فضل و کفایت و دانش

دور گردون چو تو نیاورده

ببر من دوستانی آمده اند

هرگز از یکدیگر نیازرده

حال ها دیده کام ها رانده

باده ها خورده عیش ها کرده

به حضور تو آرزومندند

زان کجا با تواند خو کرده

پاک رفته رهیست بی مانع

باز کرده دریست بی پرده

بذله و بربطی و ربابی و نای

بر گرفته نوای سرپرده

خربزه هست گرمه تایی چند

زآن کجا نیست موسم سرده

سیکی هست اگر نشاط کنی

اندر آب شبانه پرورده

ساقی ار سرخ روی ترکی نیست

هست ازین هندوی سیه چرده

ور تنعم کنی بدین چنگی

کت نهاده ست و خویش گسترده