گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
وفایی مهابادی

خوشا روزی ز دنیا دربه در بم

ز جستجوی عالم بی اثر بم

شبان و روز نالان در بیابان

حریف شب رو باد سحر بم

نفهمد هیچ کس نام و نشانم

اگر عاقل اگر آشفته سر بم

به هر مرزی دواند گرد و بادم

به هر جایی که خواهم خاک سر بم

به چشم تر گذارم آستین را

گهی بی مادر و گه بی پدر بم

چراغی در دلم گیرد فروغی

که از روشن دلی یار فنر بم

گهی شادان، گهی خندان شب و روز

گهی نالان، گهی خونین جگر بم

ز صهبایی چنان دیوانه گردم

که از غوغای محشر بی خبر بم

نمی دانم چه سازم تا بسوزم

کزین بود و نبودم خود به در بم

مگر نالان به روز آرم شبی را

به زاری دست و دامان سحر بم

«وفایی» را نمی دانم علاجی

مگر سر تا قدم غرق نظر بم