گنجور

 
شمس مغربی

دل من هر نفسی از تو تجلّی طلبد

دمیده دیده مجنون رخ لیلی طلبد

هرکه او دیده بود چهره و بالای ترا

کی ز ایزد بدعا روضه و طوبی طلبد

در جهان ذرّه از خال رخت خالی نیست

کاو نه دیدار تو در جنّت اعلی طلبد

ما بدنیا طلبیدیم و بدیدیم عیان

زاهد گمشده آنرا که آنرا که بعقبی طلبد

معنی و صورت ما صورت معنی و دلست

چندا آنکه چنین صورت و معنی طلبد

جز که در مملکت فقر و فنا نتوان یافت

صوفی آنچیز که در فقر و فنا می طلبد

جان من در همه ذرّات جهان یافته است

آنچه موسی ز سر طور تجلی طلبد

در دوم مرتبه چون شکل الف میگردد

پس عجب نبود اگر کس الف از با طلبد

مغربی دیده بدست آر پس آنگه بطلب

حسن یوسف که شنیده است که اعمی طلبد