گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

به هر درد و غمی دل مبتلا شد

چرا یکباره یار از ما جدا شد؟

برید از دوستان خود به یکبار

دریغا، حاجت دشمن روا شد

بگفتم عاشقان را ناسزایی

کنون عاشق شدم، اینم سزا شد

به رندی و به شوخی و به صد ناز

دل از من برد و آنگه پارسا شد

شب از همسایه ها فریاد برخاست

مرا نالیدن شبها بلا شد

گرفتارش شدم با یک نگاهی

ز یک دیدن مرا چندین بلا شد

وفا و مهربانی کرد با خلق

چو دور خسرو آمد، بی وفا شد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

دلم زینسان که زار و مبتلا شد

ازان نامهربان بیوفا شد

مباد از آه کس آن روی را خوی

اگر چه جان مسکینان فنا شد

بیا بر دوستان، ای جان، رها کن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه