گنجور

 
شمس مغربی

ز دریا موج گوناگون برآمد

ز بیچونی برنگ چون برآمد

چو نیل از بهر موسی آب گردید

برای دیگران چون خون برآمد

که از هامون بسوی بحر شد باز

گهی از بحر بر هامون برآمد

چو زین دریای بیچون موج زن شد

حباب آسا بر او گردون برآمد

از این دریا بدین امواج هر دم

هزاران گوهر مکنون برآمد

چو یار آمد ز خلوتگاه بیرون

بهر نقشی درین بیرون برآمد

گهی در کسوت لیلی فرو شد

گهی از صورت مجنون برآمد

بصد دستان نگارم داستان شد

بصد افسانه و افسون برآمد

بدین کسوت که می بینیش اکنون

یقین میدان که هم اکنون برآمد

بمعنی هیچ دیگرگون نگردیدد

بصورت گرچه دیگرگون برآمد

چو شعر مغربی در هر لباسی

بغایت دلبر و موزون برآمد