گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شمس مغربی

مرا دلیست کا او را نه انتهاست و نه غایت

نهایت همه دلها به پیش دوست هدایت

چو برزخی که بود در میان ظاهر و باطن

میان ختم نبوت فتاده است ولایت

ازوست بر همه جانها فروغ تاب تجلی

ازوست بر همه دلها ظهور نور هدایت

روان او ز تصور گذشته است و تفکر

عیان او ز خبر وارهیده است و حکایت

علوم او ز طریق تجلی است و تدلی

نه از طریقه عقل است و بخت و نقل روایت

دلیکه عرش و نظرگاه ذات پاک قدیمست

چو ذات پاک قدیم است و بیکران و نهایت

زهی ظهور و زهی جلوه‌گاه مظهر جامع

زهی سریر و زهی پادشاه ملک و ولایت

بود ز اسم و ز رسم و صفات نعت مجرد

برون ز عالم مدحست و دم شکر و شکایت

ز بسکه مغربی با دوست گشته است مصاحب

صفات دوست در او کرده است جمله سرایت

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سعدی

بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت

به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت

بر این یکی شده بودم که گرد عشق نگردم

قضای عشق درآمد بدوخت چشم درایت

ملامت من مسکین کسی کند که نداند

[...]

سلمان ساوجی

هر آن حدیث که از عشق می‌کند، روایت

خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت

جهان عشق ندانم چه عالمی است، کانجا

نه مهر راست زوال و نه شوق راست، نهایت

بیا بیا که همه چیز راست، حدی و ما را

[...]

شمس مغربی

گذشت عهد نبوت و رسید دور ولایت

نماند حاجت امت بمعجزات و بآیت

ز شرک روی به توحید کرده اند خلایق

نهاده اند بتحقیق رخ براه هدایت

نهایت همه انبیا و رسل گذشته

[...]

امیرعلیشیر نوایی

جفا و جور توام بر دل است و لطف عنایت

به شکر آن نتوانم ادا چه جای شکایت

پی صبوح شب تیره ره به میکده بردم

مگر که همت پیر مغان نمود هدایت

ربود هوش دلم را به عشوه مستی ساقی

[...]

محتشم کاشانی

کدام سرو ز سنبل نهاده بند به پایت

که برده دل ز تو ای دلبران شهر فدایت

غم که کرده خلل در خرام چابکت ای گل

ز رهگذر که در پاخلیده خارجفایت

سیاست که ز اظهار عشق کرده خموشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه