گنجور

 
شمس مغربی

اگر ز روی براندازد او نقاب صفات

دو کَون سوخته گردد ز نور پرتو ذات

به پیش تاب تجلی ذات محو شود

چنانکه هست کشته از فروغ صفات

مجوز کَون و ثباتی به پیش برتو او

که بسته را نتوان بافت پیش باد ثبات

دلا نقاب برافکن ز روی او و مپرس

ز آنکه سوخته گردی در آتش سبحات

بنور روی تو کان نور نور انوار است

بخاک کوی تو کان آتش است و آب حیات

ازین هلاک میندیش و باش مردانه

که آن هلاک بود موجب خلاص و نجات

اگر تو محو نگردی کجا شوی مثبت

بمحو خویش طلب گر طلب کنی ثبات

بمغربی است نهان آفتاب رخسارش

اگرچه هست عیان از فروغ او ذرات