تو ز مائی ولی ما را ندانی
ز دریایی ولی دریا ندانی
اگر دریا ندانی آن عجب نیست
عجب این است که صحرا را ندانی
بجان و تن ز بالائی و زیری
ولیکن زیر و بالا را ندانی
تو اشیائی و اشیا جملگی تو
اگرچه هیچ اشیا را ندانی
همه اسماء بتو هستند ظاهر
ظهور جمله اسما را ندانی
چرا غافل ز حق امهاتی
چه فرزندی که آبا را ندانی
ز آدم هن بغایت وقوفی
نه تنها آنکه حوا را ندانی
معما جهان با تو چه گویم
چو تو سرّ معما را ندانی
الا ای مغ بس عنقای مغرب
توئی با آنکه عنقا را ندانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.