ای حسن تو در آیینه صورا و معنی
بر دیده ارباب نظر کرده تجلی
چشم تو شده بهر تماشای رخ خویش
از دیده مجنون نگران بررخ لیلی
در مملکت حسن ت غیر از توکسی نیست
وقت است که گویی لمن الملک بدعوی
با قامت زیبای تو و چهره رعنات
هرگز نکند دل هوس روضه و طوبی
گر نور تجلی تو بر نار نتابد
دوزخ شود از پرتو آن جنت اعلی
از جنّت و از نار بود فارغ و آزاد
آنکس که ندارد خبر از دینی و عقبا
هر طور تو از نور تجلی تو بیهوش
افتاده هزارند بهر سوی چو موسی
روی تو عیان است ولیکن چه توان کرد
ادراک اگر مینکند دیده اعمی
در مکتب او مغربی از نقش دو عالم
چون لوح فرو شست نوشتند الفبا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ای آن که از عشق تو اندر جگر خویش
آتشکده دارم سد و بر هر مژه ای ژی
ناب است هر آن چیز که آلوده نباشد
زین روی ترا گویم کازاده نابی
چون بوق زدن باشد، در وقت هزیمت
مردی که جوانی کند اندر گه پیری
علم و عمل خواجه اسماعیل شنیزی
ما را ز نه چیزی برسانید به چیزی
ما کبک دری بوده گریزیده ز کبکی
او کرده دل ما چو دل باز گریزی
تا ما ز پی تنقیت و تقویت او
[...]
گرچرخ فلک خصم تو باشد تو بحجت
با چرخ بکوشی بهمه حال و برآیی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور ثبت نام کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.