گنجور

 
کوهی

سحر که بوی گل کز جانب گلزار میآید

ز چین طره مشکین آن دلدار میآید

بدستی باده ی احمر بدستی مصحف فتوی

زهی ساقی گلرویان که صوفی وا میآید

جهان شد روشن از ظلمت چو آن رو گشاید زلف

که از روی چو خورشیدش هزار انوار میآید

ز آب دیده در کویش که آن خلد برین باشد

دلم جنات تجری تحت الانهار میآید

زهر شام سر زلفش هزاران کوه میپوشد

که چون خورشید آنمه رو بصد اظهار میآید

ز عالم گوشه گیر ای جان بیاد آن خم ابرو

نشین در غار دل کوهی که یار غار میآید