گنجور

 
جویای تبریزی

دلم در رقص مانند شرر از ساز می آید

به بال شعلهٔ آواز در پرواز می آید

زکنج لب به رنگ نافه از آهو فرو ریزد

ز بس آه من از دل سر به مهر راز می آید

نشان ناجوانمردی بود فکر خودآرایی

کی از طاووس آید آنچه از شهباز می آید

‏ ز بس سر در گریبان خموشی غنچه سان ماندم

به گوشم از شکستن های دل آواز می آید

به پای صید مطلب رشتهٔ طول امل بستی

رها هر چند سازی در کف دل باز می آید

در و دیوارها را مستعد رقص می بینم

مگر جویا به بزمت امشب آن طنار می آید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode