از جیب عدم وجود سر زد
جان را غم دوست بر جگر زد
خورشید رخش نمود روشن
ز آن شعله که ماه در سحر زد
هر چیز که بود زد اناالحق
هستی چو ز جمله سر بدر زد
جان همه شد چو قند وشکر
زان خنده که یار لب شکر زد
در کتم عدم بدیم خفته
ناگه غم شاه عشق در زد
خورشید رخش چو دید کوهی
صد بوسه ز دور بر قمر زد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون طرهٔ پرچمش بلرزد
غوغای زمین جوی نیرزد
مردانه که کار مرد ورزد
آن به که ز بیم جان نلرزد
چون عقل بسوخت عشق سر زد
گنجشک بشد همای پر زد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.