گنجور

 
کوهی

میان ما و او ره در میان است

مقام او بجز در عین جان است

مراد از نحن اقرب قرب جان است

مقرب شو که این قرب مکان است

نباشد در جهان یکذره موجود

اگر چون آفتاب آن مه عیان است

عدم دان جز وجود ذات بیچون

در این حضرت زمین و آسمان است

نه اشیا باشد و نه نطق اشیا

اگر در نطق اشیا او زبان است

به ذات پاک او دیدیم روشن

بحمد الله که کوهی در میان است

 
 
 
ادیب صابر

بگردان روی دل از فکرت بد

که بد کردن نه کار بخردان است

بدی اندیشه کردن در حق خلق

بدی کار تو در وی نهان است

کسی که نیکی اندیشد به هر کس

[...]

عطار

جهانی جان چو پروانه از آن است

که آن ترسا بچه شمع جهان است

به ترسایی درافتادم که پیوست

مرا زنارِ زلفش بر میان است

درآمد دوش آن ترسا بچه مست

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۸ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
سعدی

چه روی است آن که پیش کاروان است

مگر شمعی به دست ساروان است

سلیمان است گویی در عماری

که بر باد صبا تختش روان است

جمال ماه پیکر بر بلندی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه